روزی یکی از مریدان خطاکار به اشتباه شیخ را دکتر صدا بزد.
شیخ فرمود : ای کله پوک ، من برای این مرتبه از علم زحمتها کشیده ام. چطور مرا دکتر همی خوانی ؟
و دستور داد مرید را بخواباندند و بر پشتش ترکه ها بزدند تا تزکیه روح شود.
مریدان عرض کردند خمیر مایه این مرید این گونه است. یا شیخ گذشت کن.
فرمود : خمیر مایه اش نیک است فقط باید کمی وردنه شود .
عرض کردند : ترسیم این گونه که ورا همی زنید به جای تزکیه روح ، قبض روح بشود.
پس مرید خطاکار به درجه ای از سلوک و تزکیه رسید که عرض کرد " یا شیخ .... خوردم."
شیخ فرمود : آفرین ! حال همین را ده بار بگویید که ده روز بعد همین هم گیرتان نآید !
پس مریدان همین را تکرار بکردند و نعره ها بکشیدند.
یکی از مریدان مشغول صرف غذا بودندی که شیخ از او پرسید: آیا غذا میخوری؟ مرید گفت بلی. شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟ مریدگفت بلی. شیخ پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟ مرید گفت بلی. شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دو نیم کردندی. سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهدندی........ مریدان کپ کردندی و خشتکها بدریدندی.
روزی از روزگاران شیخ در سرایی نشسته بودی و مریدان جملگی دورش حلقه زده بودندی و از باغ معرفت شیخ میوه ها می چیدندی که ناگاه مریدی نعره بر آورد " مسئلتن یا شیخ " شیخ با مهربانی گفت " خشتک پاره نعره چرا همی زدی؟ مثل آدم دست خود برفراز کن تا رخصت سوال بگیری ، حال بنال تا بگویم برایت سر این مقال .مرید ضایع گشته گفت یا شیخ حکم ازدواج پسر مسلمان با دختر مسیحی چیست؟ شیخ سر در جیب مراقبت فرو برده و بعد از ساعتی مکاشفت رو به مریدان کرد و گفت : حال جواب سوال این باشد ، چون پسر مسلمان بود و ما شیخ مسلمانان من مشکلی در آن نمی بینم و رضایت همی دهم ولی دختر چون مسیحی بود اجازه اش در دست شیخ پاپ ثانی باشد در بلاد چکمه سان که من فلفور با ایمیلی به جیمیلش پرده از این سر همی خواهم گشود و خیال نالانتان آسوده خواهم نمود . شیخ لب تاب از خشتک بیرون کشید و با ضربتی از حالت اسلبپ به درش آورد و سعی در کانکتینگ نمود . بعد از ساعتی یوزر و پسوردش رجیستر گردید و مریدان نعره شادی همی زدند و در کار ارسال ایمیل برامدند ، شیخ تلاش ها بکردی و هر چه تلاش بسیار کردی سرعت اینترنت پایین تر آمدی و شیخ در کار خود بازماندی . ناگاه شیخ از جای خویش برخاست و سر به بیابان گذاشت مریدان جمله دور وی بگرفتی و پرسیدندی یا شیخ این چه کار است شما را ؟ شیخ نالان بگفتا : پیاده همی روم تا جواب سوال بستانم که این سریعتر از اینترنت این بلاد باشد و درودی بر عمه صاحب اینترنت فرستادی و راه غرب گرفتی ، مریدان چون وضع بدیدندی جملگی خشتک هایشان نیم سوز گشته و از حال برفتند!!
به ادامه مطلب بروید...
:: موضوعات مرتبط:
اندر احوالات شیخ و مریدانش ,
,